anti boy-part44
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, توسط sara

یکی از صندلی های تک نفره خالی شد و با تکون نا گهانی

که اتوبوس خورد رن پرت شد رو صندلی و منم افتادم روش.........

سارا:اااااااااااااااااااای خدا احه این چه وضعشه...هی رن خوبی؟؟؟

رن:اره هنوز زندم.........خواستم بلند شم که مانعم شد و گفت:بخوای بایستی خسته میشی بشین همیچینم سنگین نیستی هر هر هر هر....

سارا:درد.....

ایستگاه 12 پیاده شدیم چون دیگه تا باغ نمیرفت...بعد از یکم پیاده روی به باغ رسیدیم صدای اهنگ تا اونجا میومد..

در زدیم و یکی از نگهبانا در رو باز کرد و با نشون دادن دعوت نامه رامون داد....وقتی وارد سالن شدیم به اطراف یه نیگا انداختم و دنبال دونگهو بودم ولی انگار نیومده بود

(مینا:هووووووووورا افرین دونگهو....)

همین طور که دنبال دونگ بود پسرا رو هم دیدم که دور یه میز نشسته بودن و میخندیدن دست رن رو گرفتم و به سمت میزشون رفتیم...

سارا:به به میبینم که میخندین دارین پشت سر کی حرف میزنید؟؟؟؟؟

ارون:هی هی هی سارا اون دختره کیه خیلی ضایع هست زیاد داره برا ما کلاس میزاره همش میاد از جلو میز ما رد میشه.....

به سمتی که ارون اشاره کرد نگاه کردم و با دیدن طرف برق از سه فازم پرید...

سارا:ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی پریما......دختر عمو مامانمه...خیلی خودشو دسته بالا میگیره ایکبیری...

بکهیون:هاهاهاهاهاهاهاها مثلا الان داره مخ میزنه..!!

سارا: مثلا...          با رن رو صندلی های خالی نشستیم و شروع کردی به بحث کردن و همین طور خانواده رو معرفی میکردم که این خوکچه هندیا پیداشون شد.....

مهربد:بببببببببببببببه ببین کی اینجاست هیولا.....

فربد:هه هه هه هیولا نیستی از شرت راحتیم....

سارا:مرز رو اب بخند....هه کی به کی میگه هیولا کوتوله......

فربد:ههه من کوتاهم...

سارا:اره..به نظرت 170 برا یه پسر کم نیست.....

مهربد:تو خیلی درازی.....

سارا:تو هم درازی ولی از نوع چوب کبریت که یه فوتت کنم میشکنی هیکلت عین دختراس از همون اولم دخترنما بودی....

همون موقع ساسان ظاهر شد...

ساسان:هاهاها سلام بر هیولا جونم....

سارا:سلام نفهم جونم..دراز تر شدی ولی هنوز به من نرسیدی...

ساسان:هه نگران نباش میرسم.....راستی خیلی بیریخت شدی با اون هم گروهیای مضخرفت....

سارا:میگما چند وقته تو دهنی نخورده پرو شدی...میخوای اینجا ادمت کنم....؟؟؟

ساسان:برو بابا...

از جام بلند شدم و به طرفش رفتم که مهربد اومد جلوش و گفت:هه فکر کردی کی هستی..؟ها؟جرئت داری دستتو روش بلند کن...

محکم با پا زدم تو ساق پاش و هلش دادم به کنار و از یقه ساسان گرفتم و یه نیمچه از زمین بلندش کردم و با لحن تندی گفتم:ببین بلبل امروزتو نمیخوام خراب کنم پس هر چی زود گورتو گم کن تا با همون گروهم دهنتو پر خون نکردیم و پرتش کردم رو زمین و دوباره رو صندلیم نشستم همون موعق انتی بوی هم پیداشون شد...

سارینا:هه سلاااااااااااااااااااام...اا این ساسانه چه دراز شده....

سارا:هه میدونی بعضیا اینجا گفتن انتی بوی مضخرفه...

زی زی:کی گفته تا دهنشو پر خون کنم...

مهربد:ها چیه ؟من گفتم...حالا مثلا الان میخوای چیکار کنی؟

زی زی:سارا اجازه هست...

سارا:هر کاری خواستی باشون بکن...

زی زی که 2سانت از مهربد بلند تر بود گوششو گرفت و پیچوند و بعد بهش یه زیر پایی زد که تعادلش رو از دست داد و افتاد......

بعد از کلی بحث و دعوا بالاخره رفتن....همه دور میز نشسته بودیم و حرف میزدیم که دوباره این ایکبیری از جلو میزمون رد شد...

سارا:هاهاهاها پریما اینجوری مخ نمیزنن پس اینقدر ناز نکن بیا شمارتو به هر کدوم که چشتو گرفته بده و برو چرا هی ناز میکنی؟؟؟؟؟؟

با این حرفم به طرفمون برگشت و یه چش غره رفت و برگشت طرف صندلیش و دیگه اون ورا پیداش نشد....

وسطا مراسم بود همه وسط بودیم و میرقصیدیم همین طور با هم خوش بودیم شکیبا و گلی با هم تانگو میرقصیدن.....ارون هی وسط رقص سربه سر زی زی میذاشت...جی.ار و مین هیون با هم قر میدادن و در کل خوش بودن و منو رن هی الکی برا خودمون یا بالا پایین میپریدیم و یا همیدیگرو بغل میکردیم و به اصطلاح تانگو میرقصیدیم......بعد از مدتی رقصیدن عرق کردیم برا همین منو رن از سالن زدیم بیرون تا یکم هوا بخوریم.....

رن:واااااااااااااااااااااااایی امروز بهترین روزمه.....

سارا:اره خیلی خوش گذشت....

رن:اگه دونگهو بود با اون میرقصیدی؟؟؟؟

سارا:نمیدونم...فکر نکنم..تو باحال تری

(اررررررررره مینا رنه من باحال تره...دونگهوت برا خودت)

رن:هه واقعا اینا رو از رودرواسی که نمیگی؟!!

سارا:رن اخه مگه من با تو رودرواسی دارم...اااااا بیا بریم زیر دخته  چه برگاش بلنده  وایی شبیه یه مخفی گاه میمونه از این تو از بیرون هیچکی نمیتونه مارو ببینه...

رن:اره جالبه.....

سارا:اییییییییییییییی خستمه این خالم منو از صبح با دمپایی بیدار کرد من یکم پرت بزنم....و رو چمنا دراز کشیدم.........اونم کنارم دراز کشید..

چشمامو اروم بستم...سنگینی نگاهشو روم حس میکردم اما به روم نیوردم و بعد از مدتی چشمام سنگین شد و خوابم برد.....

از زبون رن:

چشماشو اروم بسته بود واقعا تو اون لحظه از همه موقع ها دوس داشتنی تر شده بود......بدون اینکه متوجه بشم بهش مدتی زیادی داشتم بهش نیگا میکردم.....

سرمو بهش نزدیک کردم حرکتام دسته خودم نبود نمیتونستم خودمو کنترل کنم اروم بهش نزدیک شدم و

بو....سه کوتاهی به لبش زدم و اروم ازش جدا شدم و دستمو دورش حلقه کردم و چشمامو بستم و به خواب فرو رفتم.......

نیم ساعت بعد:

رو شونه سمته چپم احساس سنگینی میکردم چشمامو که باز کرد رن رو دیدم که سرش رو رو شونم گذاشته بود و دستش دورم حلقه شده بود.....


نظرات شما عزیزان:

mina
ساعت10:51---9 دی 1391
بله من اينجا هستم حواسمم بهت هست بگم يكمم لطافت به خرج بده با اين رن بدبخت (و دوباره بگم از منطقه ممنوعه دوري كن)
پاسخ:هه هه هه هه منطقه ممنوعه.....وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی


شیدا
ساعت18:41---8 دی 1391
عالی بود رننننننننن چیکارکردی سارا دخترم اقفال کردی پاسخ:هه هه هه میدونی الان باقد جا رن دونگهو میبود ولی اینجا برا زنده موندنم هم که شده داستان90درجه تغییر کرده

پریسا
ساعت17:07---7 دی 1391
سلام خوبی؟

عالییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییی بود

اگه پاشی بزنیش با من طرفی هاپاسخ:سلاممممممممممممممممممم مرسی خیلی خوبم یعنی بدم نه نه دلم نمیاد!!!!!!نه شایدم دلم بیاد هی هی هی هرهرهرهر هاهاهاهاها هوهوهوهو هه هه هه هه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: